* آوای شاپرک ها *

* آوای شاپرک ها *

سلام به شما دوستان خوبم ، به وبلاگ آبجی صبا ( وب خودتون ) خوش اومدین .
* آوای شاپرک ها *

* آوای شاپرک ها *

سلام به شما دوستان خوبم ، به وبلاگ آبجی صبا ( وب خودتون ) خوش اومدین .

به تن لحظه ی خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز ...


نه تو میمانی ، نه اندوه میماند و نه هیچیک از مردم این آبادی ...

به حباب نگران لب یک رود قسم ،


و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت !

غصه هم میگذرد ، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ...


لحظه ها عریانند ...

به تن لحظه ی خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز ...


شعر : * سهراب سپهری *

جادوی حضورها ...



حضور هیچکس در زندگی ما اتفاقی نیست

خدا در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما

خوشا روزی که دریابیم جادوی حضورها را ...


به سمت او قدمی برداریم ...

 

آتشی نمى سوزاند " ابراهیم " را

و دریایى غرق نمی کند " موسى " را

کودکی، مادرش او را به دست موجهاى " نیل " می سپارد

تا برسد به خانه ی فرعونِ تشنه به خونَش

دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند

سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد

مکر زلیخا زندانیش می کند

اما عاقبت بر تخت ملک می نشیند

از این " قِصَص " قرآنى هنوز هم نیاموختی ؟!

که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند

و خدا نخواهد ...

نمی توانند :)

او که یگانه تکیه گاه من و توست !
پس ...

به " تدبیرش " اعتماد کن

به " حکمتش " دل بسپار

به او " توکل " کن

و به سمت او " قدمی بردار"

تا ده قدم آمدنش به سوى خود را به تماشا بنشینی ...


 

خاطرات زمستونی گذشته ...

یادمه اون زمانا که کوچولوتر بودیم همیشه وقتی برف میبارید ( برفهایی با ارتفاع 40 -50 سانتی میومدا ) ، میرفتیم تو کوچه برف بازی ، سر سره بازی و ... ، عادت داشتم همیشه یه دونه آدم برفی خوشگلم درست میکردم ، ولی مگه این داداش کوچیکه میذاشت ، هربار که میرفت تو حیاط یا دستشو قطع میکرد یا چشمشو کور میکرد و یا ... خلاصه منم میپریدم بالا و جلز بلز میکردمو از دستش حرص میخوردمو دوباره میرفتم درستش میکردم ، همینطور این روند ادامه داشت تا دست آخر میزد سرشو قطع میکرد ، منم دیگه کاری بهش نداشتمو باهاش قهر میکردم ولی مگه میذاشت ، انقده خنده بازار راه مینداخت تا بخندم ، منم که نمیتونستم در مقابلش نخندم ، خلاصه دوباره آشتی برقرار میشد و روز از نو روزی از نو ، آی سر به سر همدیگه میذاشتیمو میخندیدیم ، خب دیگه شیطون بود و به قول مامان پشت سر همم بودیم دیگه بیشتر ... ، چقده دلم واسه اون زمانا تنگ شده اس ...

دریا باش ...


دریا باش تا اگر کسی به سویت سنگ انداخت ،

سنگ غرق شود نه آنکه تو متلاطم شوی




دریا هم آرومش خوبه 

او نامهربان نیست :)


گاهی آنکه سراغی از تو نمیگیرد !

دلتنگترین است برای دیدنت ...

و از شکاف چشمانش به نبودنت خیره میشود ...

همیشه آنکه تو او را نمی بینی ، نامهربان نیست ...


اینو میگن مثبت اندیشی

خدای خوبیها ...


خدای مهربانم ...


در دلم مهر تو باشد ، دگرم هیچ مباد


دو جهان را چه کند گر تو کنی احسانش


آنکه دل پیش تو دارد ، چه غم از بود و نبود


وآنکه ره سوی تو پوید ، چه غم از پایانش ...

سفر به مشهد مقدس ...

سلام دوستانم . امیدوارم که حال همگیتون خوب و عالی باشه .

هفته پیش سفری داشتم به حرم با صفای امام خوبیها ، امام رضا ( ع) ، سفر خیلی خوبی بود ، جای همگیتون خالی ، انشاالله هر کسی دوس داره بره به زیارت امام رضا (ع) ، خیلی زودتر از اونی که فکرشو بکنه قسمتش بشه ، واسه من که این چند روز خیلی زود گذشت ولی لحظه لحظه ی خاطرات زیبای سفر به یادم میمونه ... راستی هوای مشهد خیلی خوب و عالی بود ، پریشب که واسه وداع رفته بودیم حرم ، یه کوچولو ، نم نم ، بارون اومد . واقعا" جاتون خالی ...

شعر زیبایی که در ذیل اومده از استاد بزرگوارم جناب آقای سید محمد رضا هاشمی زاده هستش . دست گلشون درد نکنه ، واقعا" اشعار استادمون زیبا هستن ، الهی که کلام ایشون همیشه شیوا و زیبا و برقرار باشه ...

مرسی دوستان خوبم که به یادم بودین ... واسه همگیتون آرزوی بهترینهارو دارم


پرواز تا حــرم ...

(  شوق پرواز تا حرم امام رضا (ع)  )      

 

       آقــــا ســلام ، عاشقـــم و دل شکسته ام

      از شاعــــران نسل پـریشـــان ِ خسـته ام

       زخمی ترین مســــافـــــر درد آشـنای تـو

      با یک ســبد سـتاره ی غـم دسته دسته ام

     هــر وقـــت آمـدم زره دور ... تــا حـــــرم

     جز کـولــــه بار گــریــــه برایت نـبسته ام

      قابــل نبـوده ام کـه نخـوانـدی دوبـــاره ام

     چنـدی است در هـوای زیــارت نشسته ام

      بـرگنـــــبد طـلائــی تـو بــــا طــــواف دل 

      عاشق تـرین کبــوتــر این خـیـــل  بسـته ام  

      چنــدی اسـت با تمــام غــم و درد بی کسی 

       من نیـــز چـون نمـــــاز مسافــــر شکسته ام  

      ای آشـــــنای ضـــــــــــامن آهـــو نــگاه کن 

      من هـم اسـیــر و زخمـی وهم دلشکسـته ام  

       آقــا به حــق مـــــــادر پهـلــو شکســـته ات

      من نیز در خیال شفاعت نشسته ام ...

       

بسیااااااااااار زیبا ...

هرکس به طریقی ...




هرکس به طریقی دل ما میشکند 
بیگانه جدا ، دوست جدا میشکند
بیگانه اگر میشکند حرفی نیست
از دوست بپرسید که چرا میشکند !!!

یادش به خیر ...

 

یادش بخیر زمان مدرسه نیمکتهامونو با خط ، بین خودمون تقسیم بندی میکردیم ،

وسط میز یه خط می کشیدیم میگفتیم:

وسایلات از این خط اینورتر نیاداااا !

چه روزایی داشتیم

کودکی ...

کاش میشد بچـگی را زنده کرد..

کودکی شد کودکانه گـریه کرد...

شعر قــــــهر قـــــهر تا قیامت را سرود!!!

آن قیامت که دمــــی بیشتر نبود...

فــــــاصله با کودکی هامان چه کرد؟

کــــــــاش میشد بچگانه خـــــــــنده کرد!!!!"