آخرین لحظه های زمستانتان ، پر از نم نم آرزوهای قشنگ
اولین لحظه های بهارتان ، از نم نم آن سبزرنگ
و من آرزومند آرزوهایتان
گر سینه شود تنگ ، خدا با ما هست
گر پای شود لنگ ، خدا با ما هست
دل را به حریم عشق بسپار و برو
فرسنگ به فرسنگ خدا با ما هست
دختر کوچولو وارد بقالی شد ، کاغذی رو به طرف بقال دراز کرد و گفت: مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت: چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش میدی، میتونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری .
اما دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد ، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلاتها خجالت میکشه گفت: دخترم! خجالت نکش ، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار ، دخترک پاسخ داد: عمو! نمیخوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمیشه شما بهم بدین؟
بقال با تعجب پرسید: چرا دخترم؟ مگه چه فرقی میکنه؟ و دخترک با خندهای کودکانه گفت : آخه مشت شما از مشت من بزرگتره :)
بعضی وقتها حواسمون بهاندازه یه بچه کوچولو هم جمع نیس که بدونیم و مطمئن باشیم که مشت خدا از مشت ما بزرگتره ...
امام صادق علیه السلام در دعایی میفرماید: یَا مُعْطِیَ الْخَیْرَاتِ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَعْطِنِی مِنْ خَیْرِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ مَا أَنْتَ أَهْلُه
ای عطا کنندهی خیرها! بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و به من خیر دنیا و آخرت را ـ آن چنان که در خور تو است ـ عطا نما. کافی، ج۲،
مطلب ارسالی از طرف دوست خوبم سمیرا جان :)
از 3 نفر هرگز متنفر مباش : متولدین فروردین . مهر . اسفند ، چون بهترین هستند .
3 نفر رو هرگز نرنجون : متولدین اردیبهشت . تیر . دی ، چون صادق هستند .
3نفر رو هیچوقت نذار از زندگیت بیرون برن : متولدین شهریور . آبان . آذر ، چون به درد دلت گوش میکنن .
3نفر رو هرگز از دست نده : متولدین مرداد . خرداد . بهمن ، چون دوست واقعی هستن .
* دوستت دارم * را ...
من دلاویزترین شعر جهان یافته ام
دامن پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق
که بری خانه ی دشمن
که فشانی بر دوست
راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست ...
در دل مردم عالم به خدا ...
نور خواهد بخشید
روح خواهد پاشید
*حکایت یک سفارش محبت آمیز...*
قهوهی مبادا...
* این داستان شما را بیشتر از یک فنجان قهوه در یک روز سرد زمستانی گرم خواهد کرد . *
با یکی از دوستانم وارد قهوهخانهای کوچک شدیم و سفارش دادیم...
به سمت میزمان میرفتیم که دو نفر دیگر وارد قهوهخانه شدند...
و سفارش دادند: پنجتا قهوه لطفا... دوتا برای ما و سه تا هم *قهوه مبادا*...
سفارششان را حساب کردند، و دوتا قهوهشان را برداشتند و رفتند...
از دوستم پرسیدم: ماجرای این قهوههای مبادا چی بود؟
دوستم گفت: اگه کمی صبر کنی بزودی تا چند لحظه دیگه حقیقت رو میفهمی...
ادامه مطلب ...زندگی را تو بساز
نه بدان ساز که سازند و پذیری بی حرف
زندگی یعنی جنگ
تو بجنگ
زندگی یعنی عشق
تو بدان عشق بورز
مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود. مرد سالخورده ای از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حال پریشا نش شد وکنارش نشست . مرد جوان بی اختیار گفت: عجیب آشفته ام و همه چیز در زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم ونمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟ مرد سالخورده برگی از درختی کند و آن را داخل نهر آب انداخت وگفت : به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آب می سپارد وبا آن می رود ، سپس سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت . سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرورفت و در عمق آب کنار بقیه ی سنگ ها قرار گرفت مرد سالخورده گفت : این سنگ را هم که دیدی . به خاطر سنگینی اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و درعمق نهر قرار گیرد ، اما امواجی را روی آب ایجاد کرد و بر جریان آب تاثیر گذاشت حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را ؟ مرد جوان مات ومتحیر به او نگاه کرد و گفت: اما برگ که آرام نیست او با هر ا فت و خیز آب نهر بالا و پائین می رود و الان معلوم نیست کجاست!؟ لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم مرد سالخورده لبخندی زد و گفت: پس حال که خودت انتخاب کردی چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاری زندگی ات می نالی؟ اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی ...آرام و قرار خود را از دست مده در عوض از تاثیری که بر جریان زندگی داری خشنود باش ، مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست واز مرد سالخورده پرسید: شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب می کردید یا آرامش برگ را ؟ پیرمرد لبخندی زد و گفت: من تمام زندگی ام خودم را با اطمینان به خالق رودخانه هستی به جریان زندگی سپرده ام و چون می دانم در آغوش رودخانه ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمی شوم من آرامش برگ را می پسندم ولی می دانم که خدایی هست که هم به سنگ توانایی ایستادگی را داده است و هم به برگ توانایی همراه شدن با افت و خیزهای سرنوشت.
دوست من ... برگ یا سنگ بودن ، انتخاب با توست ...
مطلب بسیار زیبا ، برگرفته از وبلاگ http://kindness.blogsky.com