سلام به شما دوستان خوبم ، به وبلاگ آبجی صبا ( وب خودتون ) خوش اومدین .
درباره من
سلام میکنم حضور محترم شما دوستان خوبم . وقتتون به خیر و شادی . ان شاالله سعی میکنم مطالبی که به نظرم قشنگ میاد رو داخل وب، واسه شما دوستان گلم قرار بدم :) ..................................
آرزو دارم ناخواسته به دست آورید، آنچه را که بی صدا از قلبتان گذر کرده است و آنگاه شگفت زده با خود بیندیشید ...............
کسی برایم دعا کرده بود ؟ :)
ادامه...
یه شعاری چند سالی هست که در یادم هست و همیشه سعی کردم تکرارش کنم و اون اینه که :
مهم نیست قشنگ باشی بلکه قشنگ اینه که مهم باشی حتی برای یک نفر
و دومیش هم اینه که :
مهم نیست دیگران درمورد من چی فکر میکنن مهم اینه که من درمورد خودم چی فکر میکنم
و ما باید همونطور که دوست داریم زندگی کنیم نه اونطور که دیگران دوس دارن چون این زندگی واس ماست
بله . موافقم منم این جمله (حدیث) تو ذهنم ماندگار شده : آنچه برای خود می پسندید برای دیگران هم بپسندید و آنچه برای خود نمی پسندید برای دیگران هم نپسندید ، فکر میکنم حدیثی از پیامبر بزرگ اسلام(ص) بود ، ان شاالله که بتونیم همینطور باشیم
مردی خسیس تمام دارایی اش را فروخت و طلا خرید . او طلاها را در گودالی در حیاط خانه اش پنهان کرد . او هر روز به طلاها سر میزد و آنها را زیر و رو میکرد . تکرار هر روزه این کار یکی از همسایگانش را مشکوک کرد . همسایه ، یک روز مخفیانه به گودال رفت و طلاها را برداشت . روز بعد مرد خسیس به گودال سر زد اما طلاهایش را نیافت . او شروع به شیون و زاری کرد و مدام به سر و صورتش میزد . رهگذری او را دید و پرسید : چه اتفاقی افتاده است ؟ مرد حکایت طلاها را بازگو کرد . رهگذر گفت : این که ناراحتی ندارد . سنگی در گودال بگذار و فکر کن که شمش طلاست ، تو که از آن استفاده نمیکنی ، سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد ؟ ارزش هر چیزی در داشتن آن نیست بلکه در استفاده از آن است . اگر خداوند به زندگی شما برکتی داده است و شرایط مناسبی دارید پس به فکر دیگران نیز باشید . بخشش مال همچون هرس کردن درخت است . پول با بخشش زیادتر و زیادتر میشود . دارایی شما حساب بانکی تان نیست . دارایی شما آن مقدار از ثروت و داشته هایی است که برای یاری رساندن دیگران به گردش درمیآورید .
فرق آرامش و آسایش چیست ..؟
آسایش یک امر بیرونی و آرامش یک پدیده ی درونیه ، مردم ممکنه خیلی تو آسایش باشند اما معدود افرادی هستن که در آرامش زندگی میکنن
آسایش
یعنی راحتی در زندگی که با امکانات و ثروت خوب و زیاد به دست میاد هرچی دلشون بخواد میخرن هر کجا خواستن میرن و ...
آرامش
رو کسانی دارن که از درون سالم و سلامتند شاید بی چیز باشن اما دلشون خوشه به اونچه دارن راضین چه خوب میشد که ما در عین آسایش ، آرامشم همرامون بود ..!؟
می توان عاشق بود،
به همین آسانی...
من خودم،
چند سالی ست که عاشق هستم.
عاشق برگ درخت،
عاشق بوی طربناک چمن،
عاشق رقص شقایق در باد،
عاشق گندم شاد!
آری
میتوان عاشق بود
مردم شهر ولی میگویند:
عشق یعنی رخ زیبای نگار!
عشق یعنی خلوتی با یک یار!
یا به قول خواجه،عشق یعنی لحظه ی بوس و کنار!
من نمیدانم چیست
اینکه این مردم گویند.
من نه یاری،نه نگاری و نه کناری دارم
عشق را اما من ،
با تمام دل خود میفهمم!
عشق یعنی رنگ زیبای انار...
در خرابات مغان نور خدا میبینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم
جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو
خانه میبینی و من خانه خدا میبینم
خواهم از زلف بتان نافه گشایی کردن
فکر دور است همانا که خطا میبینم
سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب
این همه از نظر لطف شما میبینم
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال
با که گویم که در این پرده چهها میبینم
کس ندیدهست ز مشک ختن و نافه چین
آن چه من هر سحر از باد صبا میبینم
دوستان عیب نظربازی حافظ مکنید
که من او را ز محبان شما میبینم
اعماق رویاهایم ، فریادهایم را سکوت میکنم
تا در حقیقت بمیرد این جسد متحرک
میان اینهمه دروغ های واقعی
زیر آوارهای باران مانده ام با چتر آهنی
میشوید خوبی هایم ، را نمیبرد پلیدیهایم را ،
بس که سنگین شده ام سیل ها هم طرفم نمی آیند
بی تو من اینم نه کمتر نه بیشتر ...
زنـدگـی در صـدف خویش گهر ساختن است
در دل شـعـلـه فـرو رفـتـن و نگداختن است
عشق ازین گنبد در بسته برون تاختن است
شــیـشـهٔ مـاه ز طـاق فـلـک انـداخـتـن اسـت
سلطنت نقد دل و دین ز کف انداختن است
به یکی داد جهان بردن و جان باختن است
حــکــمـت و فـلـسـفـه را هـمـت مـردی بـایـد
تـیـغ انـدیـشـه بـروی دو جـهـان آخـتن است
مـذهـب زنـده دلـان خـواب پـریـشانی نیست
از هـمـیـن خـاک جـهـان دگری ساختن است
مرسی ،زنـدگـی در صـدف خویش گهر ساختن است
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
یه شعاری چند سالی هست که در یادم هست و همیشه سعی کردم تکرارش کنم و اون اینه که :
مهم نیست قشنگ باشی بلکه قشنگ اینه که مهم باشی حتی برای یک نفر
و دومیش هم اینه که :
مهم نیست دیگران درمورد من چی فکر میکنن مهم اینه که من درمورد خودم چی فکر میکنم
و ما باید همونطور که دوست داریم زندگی کنیم نه اونطور که دیگران دوس دارن چون این زندگی واس ماست
بله . موافقم
منم این جمله (حدیث) تو ذهنم ماندگار شده : آنچه برای خود می پسندید برای دیگران هم بپسندید و آنچه برای خود نمی پسندید برای دیگران هم نپسندید ، فکر میکنم حدیثی از پیامبر بزرگ اسلام(ص) بود ، ان شاالله که بتونیم همینطور باشیم
آرامش نتیجه سه عبارت است:
1- تجربه دیروز
2-استفاده امروز
3-امید به فردا .....
ولی اغلب ما با سه عبارت دیگر زندگی می کنیم:
1- حسرت دیروز
2- اتلاف امروز
3-ترس از فردا....
در حالی که آفریدگار مهربان ...
گذشته را عفو ...
امروز را مدد....
و فردا را کفایت می کند .
مرسی ، ، بسیاااااااااااااااااااار عالی ....
آپمممممم عزیزم
چشم گلم ، ان شالله خدمت میرسم
مردی خسیس تمام دارایی اش را فروخت و طلا خرید . او طلاها را در گودالی در حیاط خانه اش پنهان کرد . او هر روز به طلاها سر میزد و آنها را زیر و رو میکرد . تکرار هر روزه این کار یکی از همسایگانش را مشکوک کرد . همسایه ، یک روز مخفیانه به گودال رفت و طلاها را برداشت . روز بعد مرد خسیس به گودال سر زد اما طلاهایش را نیافت . او شروع به شیون و زاری کرد و مدام به سر و صورتش میزد . رهگذری او را دید و پرسید : چه اتفاقی افتاده است ؟ مرد حکایت طلاها را بازگو کرد . رهگذر گفت : این که ناراحتی ندارد . سنگی در گودال بگذار و فکر کن که شمش طلاست ، تو که از آن استفاده نمیکنی ، سنگ و طلا چه فرقی برایت دارد ؟ ارزش هر چیزی در داشتن آن نیست بلکه در استفاده از آن است . اگر خداوند به زندگی شما برکتی داده است و شرایط مناسبی دارید پس به فکر دیگران نیز باشید . بخشش مال همچون هرس کردن درخت است . پول با بخشش زیادتر و زیادتر میشود . دارایی شما حساب بانکی تان نیست . دارایی شما آن مقدار از ثروت و داشته هایی است که برای یاری رساندن دیگران به گردش درمیآورید .
مرسی ، واقعا" ...،مطلب جالبی بود ، ممنون
فرق آرامش و آسایش چیست ..؟
آسایش یک امر بیرونی و آرامش یک پدیده ی درونیه ، مردم ممکنه خیلی تو آسایش باشند اما معدود افرادی هستن که در آرامش زندگی میکنن
آسایش
یعنی راحتی در زندگی که با امکانات و ثروت خوب و زیاد به دست میاد هرچی دلشون بخواد میخرن هر کجا خواستن میرن و ...
آرامش
رو کسانی دارن که از درون سالم و سلامتند شاید بی چیز باشن اما دلشون خوشه به اونچه دارن راضین چه خوب میشد که ما در عین آسایش ، آرامشم همرامون بود ..!؟
مرسی ، آرامش مهمتر از آسایشم هست
می توان عاشق بود،
به همین آسانی...
من خودم،
چند سالی ست که عاشق هستم.
عاشق برگ درخت،
عاشق بوی طربناک چمن،
عاشق رقص شقایق در باد،
عاشق گندم شاد!
آری
میتوان عاشق بود
مردم شهر ولی میگویند:
عشق یعنی رخ زیبای نگار!
عشق یعنی خلوتی با یک یار!
یا به قول خواجه،عشق یعنی لحظه ی بوس و کنار!
من نمیدانم چیست
اینکه این مردم گویند.
من نه یاری،نه نگاری و نه کناری دارم
عشق را اما من ،
با تمام دل خود میفهمم!
عشق یعنی رنگ زیبای انار...
"فروغ فرخزاد"
مرسی ، بسیااااااااااار زیبا ، ممنون
در دیار عاشقان حرفی نزن احساس کن
روی این جانانه دل طرحی نزن احساس کن
عشق حرف انتخاب من و یا دیگر که نیست
ریخت در خونت به آن دستی نزن احساس کن
منطق هر انتخابی کار یک اندیشه است
روی منطق دخل خود خطی بزن احساس کن
عشق بر اندیشهء هر دخل و خرجی فائق است
روی منطق رقص کن سازی بزن احساس کن
آن لباس سرخ را بر تن بپوشان تا دل دریا برو
تن به طول موج طوفانی بزن احساس کن
اخگر شاعر کنار هر غزل با نای خوش
گفته عاشق شو ز جان رطلی بزن احساس کن.
مرسی ، بسیااااار زیبا:
لینک شدی گلمممممممم
مرسیییییی عزیزدلم ، همچنین ...
سلام.
من لینکتون کردم
سلام ، ممنون ، همچنین ...
سلام ، متن بسیار زیبایی بود
با حرف دیگران نباید زندگی کرد و به حرفهایشان اصلا نباید محل گذاشت باید همانگونه که میخواهیم و برای خودمان زندگی کنیم
سلام . مرسی ، نگاهتون زیباست
انشاالله که در مسیر درست گام برداریم
در خرابات مغان نور خدا میبینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم
جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو
خانه میبینی و من خانه خدا میبینم
خواهم از زلف بتان نافه گشایی کردن
فکر دور است همانا که خطا میبینم
سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب
این همه از نظر لطف شما میبینم
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال
با که گویم که در این پرده چهها میبینم
کس ندیدهست ز مشک ختن و نافه چین
آن چه من هر سحر از باد صبا میبینم
دوستان عیب نظربازی حافظ مکنید
که من او را ز محبان شما میبینم
"حافظ"
بسیار عالی . مرسی
اعماق رویاهایم ، فریادهایم را سکوت میکنم
تا در حقیقت بمیرد این جسد متحرک
میان اینهمه دروغ های واقعی
زیر آوارهای باران مانده ام با چتر آهنی
میشوید خوبی هایم ، را نمیبرد پلیدیهایم را ،
بس که سنگین شده ام سیل ها هم طرفم نمی آیند
بی تو من اینم نه کمتر نه بیشتر ...
زنـدگـی در صـدف خویش گهر ساختن است
در دل شـعـلـه فـرو رفـتـن و نگداختن است
عشق ازین گنبد در بسته برون تاختن است
شــیـشـهٔ مـاه ز طـاق فـلـک انـداخـتـن اسـت
سلطنت نقد دل و دین ز کف انداختن است
به یکی داد جهان بردن و جان باختن است
حــکــمـت و فـلـسـفـه را هـمـت مـردی بـایـد
تـیـغ انـدیـشـه بـروی دو جـهـان آخـتن است
مـذهـب زنـده دلـان خـواب پـریـشانی نیست
از هـمـیـن خـاک جـهـان دگری ساختن است
مرسی ،زنـدگـی در صـدف خویش گهر ساختن است