* آوای شاپرک ها *

* آوای شاپرک ها *

سلام به شما دوستان خوبم ، به وبلاگ آبجی صبا ( وب خودتون ) خوش اومدین .
* آوای شاپرک ها *

* آوای شاپرک ها *

سلام به شما دوستان خوبم ، به وبلاگ آبجی صبا ( وب خودتون ) خوش اومدین .

یادت باشد که اگر ...


یادت باشد که اگر :

دنیایت کوچک باشد همه چیز را بزرگ میبینی

غم‌ها هر کدام برایت دیواری میشوند که جلوی تو و خوشبختی تو را سد می‌کنند.

غصه‌ها همانند دیوها در افسانه‌ها میشوند و تو را به وحشت می‌اندازند. 

اما اگر دنیایت بزرگ باشد و با نگاهی زیبا به دنیا بنگری

تمام غم‌ها و غصه‌ها برایت کوچک می‌شوند.

آنقدر کوچک و حقیر که با تبسم به آنها می‌نگری و تو همیشه پیروز میدانی.


یا فاطمه زهرا ( س ) ...





شهادت مظلومانه بانوی دو عالم ، حضرت فاطمه زهرا ( س ) را خدمت شما دوستان بزرگوار تسلیت عرض میکنم .

قلب مهربان ...


یک  مهربان ، چشمه ایست از شادی که هر چیزی را در اطراف خود با لبخند ، تازه میکند .

تان پر از مهربانی باد ...


مواظب مهربونیهای قلباتون باشین


دوستان خوبم نوروز باستانی مبارکتان باد :)




یا مقلب ، قلب ما در دست توست
یا محول ، حال ما سرمست توست
کن تو تدبیری که در لیل و نهار
حال و قلب ما شود همچون بهار


به اندازه تمام شکوفه های بهاری برای همه ی شما خوبانم آرزوهای خوب دارم
...

و من آرزومند آرزوهایتان :)



آخرین لحظه های زمستانتان ، پر از نم نم آرزوهای قشنگ
اولین لحظه های بهارتان ، از نم نم آن سبزرنگ
و من آرزومند آرزوهایتان


خدا با ما هست ...


گر سینه شود تنگ ، خدا با ما هست

گر پای شود لنگ ، خدا با ما هست

دل را به حریم عشق بسپار و برو

فرسنگ به فرسنگ خدا با ما هست

یه مشت شکلات ...


دختر کوچولو وارد بقالی شد ، کاغذی رو به طرف بقال دراز کرد و گفت: مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.

بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت: چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می‌دی، می‌تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری .

اما دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد ، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات‌ها خجالت می‌کشه گفت: دخترم! خجالت نکش ، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار ، دخترک پاسخ داد: عمو! نمی‌خوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمی‌شه شما بهم بدین؟

بقال با تعجب پرسید: چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می‌کنه؟ و دخترک با خنده‌ای کودکانه گفت : آخه مشت شما از مشت من بزرگتره :)

بعضی وقتها حواسمون به‌اندازه یه بچه کوچولو هم جمع نیس که بدونیم و مطمئن باشیم که مشت خدا از مشت ما بزرگتره ...

امام صادق علیه السلام در دعایی می‌فرماید: یَا مُعْطِیَ الْخَیْرَاتِ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَعْطِنِی مِنْ خَیْرِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ مَا أَنْتَ أَهْلُه‏

ای عطا کننده‌ی خیرها! بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و به من خیر دنیا و آخرت را ـ آن چنان که در خور تو است ـ عطا نما. کافی، ج۲،


مطلب ارسالی از طرف دوست خوبم سمیرا جان :)

من خدا را ...


من خدا را در کسانی دیدم ، که بی هیچ توقعی ، مهربانند ...


توانایی برخورد با غم و اندوه ...




انشاالله که هممون این توانایی رو داشته باشیم 

و اما قضیه ی 3 نفر :)

از 3 نفر هرگز متنفر مباش : متولدین فروردین . مهر . اسفند ، چون بهترین هستند .


3 نفر رو هرگز نرنجون : متولدین اردیبهشت . تیر . دی ، چون صادق هستند .


 3نفر رو هیچوقت نذار از زندگیت بیرون برن : متولدین شهریور . آبان . آذر ، چون به درد دلت گوش میکنن .


 3نفر رو هرگز از دست نده : متولدین مرداد . خرداد . بهمن ، چون دوست واقعی هستن .


دوستت دارم را ...

 * دوستت دارم * را ...

من دلاویزترین شعر جهان یافته ام

دامن پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق

که بری خانه ی دشمن

که فشانی بر دوست

راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست ...

در دل مردم عالم به خدا ...

نور خواهد بخشید

روح خواهد پاشید


حکایت یک سفارش محبت آمیز ...

 

*حکایت یک سفارش محبت آمیز...*

قهوه‌ی مبادا...

* این داستان شما را بیشتر از یک فنجان قهوه‌ در یک روز سرد زمستانی گرم خواهد کرد . *

با یکی از دوستانم وارد قهوه‌خانه‌‌ای کوچک شدیم و سفارش‌ دادیم...

به سمت میزمان می‌رفتیم که دو نفر دیگر وارد قهوه‌خانه شدند...

و سفارش دادند:  پنج‌تا قهوه لطفا... دوتا برای ما و سه تا هم *قهوه مبادا*...

سفارش‌شان را حساب کردند، و دوتا قهوه‌شان را برداشتند و رفتند...

از دوستم پرسیدم: ماجرای این قهوه‌های مبادا چی بود؟

دوستم گفت: اگه کمی صبر کنی بزودی تا چند لحظه دیگه حقیقت رو می‌فهمی...

  ادامه مطلب ...

زندگی ...

زندگی را تو بساز

نه بدان ساز که سازند و پذیری بی حرف

زندگی یعنی جنگ

تو بجنگ

زندگی یعنی عشق

تو بدان عشق بورز



آرامش سنگ یا برگ ...

مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود. مرد سالخورده ای از آنجا می گذشت. او را دید و متوجه حال پریشا نش شد وکنارش نشست . مرد جوان بی اختیار گفت: عجیب آشفته ام و همه چیز در زندگی ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم ونمی دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟ مرد سالخورده برگی از درختی کند و آن را داخل نهر آب انداخت وگفت : به این برگ نگاه کن وقتی داخل آب می افتد خود را به جریان آب می سپارد وبا آن می رود ، سپس سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت . سنگ به خاطر سنگینی اش داخل نهر فرورفت و در عمق آب کنار بقیه ی سنگ ها قرار گرفت مرد سالخورده گفت : این سنگ را هم که دیدی . به خاطر سنگینی اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و درعمق نهر قرار گیرد ، اما امواجی را روی آب ایجاد کرد و بر جریان آب تاثیر گذاشت حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می خواهی یا آرامش برگ را ؟ مرد جوان مات ومتحیر به او نگاه کرد و گفت: اما برگ که آرام نیست او با هر ا فت و خیز آب نهر بالا و پائین می رود و الان معلوم نیست کجاست!؟ لااقل سنگ می داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمی خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم مرد سالخورده لبخندی زد و گفت: پس حال که خودت انتخاب کردی چرا از جریان های مخالف و ناملایمات جاری زندگی ات می نالی؟ اگر آرامش سنگ را برگزیده ای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی ...آرام و قرار خود را از دست مده در عوض از تاثیری که بر جریان زندگی داری خشنود باش ، مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست واز مرد سالخورده پرسید:  شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب می کردید یا آرامش برگ را ؟ پیرمرد لبخندی زد و گفت: من تمام زندگی ام خودم را با اطمینان به خالق رودخانه هستی به جریان زندگی سپرده ام و چون می دانم در آغوش رودخانه ای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دل آشوب نمی شوم من آرامش برگ را می پسندم ولی می دانم که خدایی هست که هم به سنگ توانایی ایستادگی را داده است و هم به برگ توانایی همراه شدن با افت و خیزهای سرنوشت.

دوست من ... برگ یا سنگ بودن ، انتخاب با توست ...


مطلب بسیار زیبا ، برگرفته از وبلاگ http://kindness.blogsky.com

به تن لحظه ی خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز ...


نه تو میمانی ، نه اندوه میماند و نه هیچیک از مردم این آبادی ...

به حباب نگران لب یک رود قسم ،


و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت !

غصه هم میگذرد ، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ...


لحظه ها عریانند ...

به تن لحظه ی خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز ...


شعر : * سهراب سپهری *

جادوی حضورها ...



حضور هیچکس در زندگی ما اتفاقی نیست

خدا در هر حضور جادویی نهان کرده برای کمال ما

خوشا روزی که دریابیم جادوی حضورها را ...


به سمت او قدمی برداریم ...

 

آتشی نمى سوزاند " ابراهیم " را

و دریایى غرق نمی کند " موسى " را

کودکی، مادرش او را به دست موجهاى " نیل " می سپارد

تا برسد به خانه ی فرعونِ تشنه به خونَش

دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند

سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد

مکر زلیخا زندانیش می کند

اما عاقبت بر تخت ملک می نشیند

از این " قِصَص " قرآنى هنوز هم نیاموختی ؟!

که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند

و خدا نخواهد ...

نمی توانند :)

او که یگانه تکیه گاه من و توست !
پس ...

به " تدبیرش " اعتماد کن

به " حکمتش " دل بسپار

به او " توکل " کن

و به سمت او " قدمی بردار"

تا ده قدم آمدنش به سوى خود را به تماشا بنشینی ...


 

خاطرات زمستونی گذشته ...

یادمه اون زمانا که کوچولوتر بودیم همیشه وقتی برف میبارید ( برفهایی با ارتفاع 40 -50 سانتی میومدا ) ، میرفتیم تو کوچه برف بازی ، سر سره بازی و ... ، عادت داشتم همیشه یه دونه آدم برفی خوشگلم درست میکردم ، ولی مگه این داداش کوچیکه میذاشت ، هربار که میرفت تو حیاط یا دستشو قطع میکرد یا چشمشو کور میکرد و یا ... خلاصه منم میپریدم بالا و جلز بلز میکردمو از دستش حرص میخوردمو دوباره میرفتم درستش میکردم ، همینطور این روند ادامه داشت تا دست آخر میزد سرشو قطع میکرد ، منم دیگه کاری بهش نداشتمو باهاش قهر میکردم ولی مگه میذاشت ، انقده خنده بازار راه مینداخت تا بخندم ، منم که نمیتونستم در مقابلش نخندم ، خلاصه دوباره آشتی برقرار میشد و روز از نو روزی از نو ، آی سر به سر همدیگه میذاشتیمو میخندیدیم ، خب دیگه شیطون بود و به قول مامان پشت سر همم بودیم دیگه بیشتر ... ، چقده دلم واسه اون زمانا تنگ شده اس ...

دریا باش ...


دریا باش تا اگر کسی به سویت سنگ انداخت ،

سنگ غرق شود نه آنکه تو متلاطم شوی




دریا هم آرومش خوبه 

او نامهربان نیست :)


گاهی آنکه سراغی از تو نمیگیرد !

دلتنگترین است برای دیدنت ...

و از شکاف چشمانش به نبودنت خیره میشود ...

همیشه آنکه تو او را نمی بینی ، نامهربان نیست ...


اینو میگن مثبت اندیشی

خدای خوبیها ...


خدای مهربانم ...


در دلم مهر تو باشد ، دگرم هیچ مباد


دو جهان را چه کند گر تو کنی احسانش


آنکه دل پیش تو دارد ، چه غم از بود و نبود


وآنکه ره سوی تو پوید ، چه غم از پایانش ...

سفر به مشهد مقدس ...

سلام دوستانم . امیدوارم که حال همگیتون خوب و عالی باشه .

هفته پیش سفری داشتم به حرم با صفای امام خوبیها ، امام رضا ( ع) ، سفر خیلی خوبی بود ، جای همگیتون خالی ، انشاالله هر کسی دوس داره بره به زیارت امام رضا (ع) ، خیلی زودتر از اونی که فکرشو بکنه قسمتش بشه ، واسه من که این چند روز خیلی زود گذشت ولی لحظه لحظه ی خاطرات زیبای سفر به یادم میمونه ... راستی هوای مشهد خیلی خوب و عالی بود ، پریشب که واسه وداع رفته بودیم حرم ، یه کوچولو ، نم نم ، بارون اومد . واقعا" جاتون خالی ...

شعر زیبایی که در ذیل اومده از استاد بزرگوارم جناب آقای سید محمد رضا هاشمی زاده هستش . دست گلشون درد نکنه ، واقعا" اشعار استادمون زیبا هستن ، الهی که کلام ایشون همیشه شیوا و زیبا و برقرار باشه ...

مرسی دوستان خوبم که به یادم بودین ... واسه همگیتون آرزوی بهترینهارو دارم


پرواز تا حــرم ...

(  شوق پرواز تا حرم امام رضا (ع)  )      

 

       آقــــا ســلام ، عاشقـــم و دل شکسته ام

      از شاعــــران نسل پـریشـــان ِ خسـته ام

       زخمی ترین مســــافـــــر درد آشـنای تـو

      با یک ســبد سـتاره ی غـم دسته دسته ام

     هــر وقـــت آمـدم زره دور ... تــا حـــــرم

     جز کـولــــه بار گــریــــه برایت نـبسته ام

      قابــل نبـوده ام کـه نخـوانـدی دوبـــاره ام

     چنـدی است در هـوای زیــارت نشسته ام

      بـرگنـــــبد طـلائــی تـو بــــا طــــواف دل 

      عاشق تـرین کبــوتــر این خـیـــل  بسـته ام  

      چنــدی اسـت با تمــام غــم و درد بی کسی 

       من نیـــز چـون نمـــــاز مسافــــر شکسته ام  

      ای آشـــــنای ضـــــــــــامن آهـــو نــگاه کن 

      من هـم اسـیــر و زخمـی وهم دلشکسـته ام  

       آقــا به حــق مـــــــادر پهـلــو شکســـته ات

      من نیز در خیال شفاعت نشسته ام ...

       

بسیااااااااااار زیبا ...

هرکس به طریقی ...




هرکس به طریقی دل ما میشکند 
بیگانه جدا ، دوست جدا میشکند
بیگانه اگر میشکند حرفی نیست
از دوست بپرسید که چرا میشکند !!!

یادش به خیر ...

 

یادش بخیر زمان مدرسه نیمکتهامونو با خط ، بین خودمون تقسیم بندی میکردیم ،

وسط میز یه خط می کشیدیم میگفتیم:

وسایلات از این خط اینورتر نیاداااا !

چه روزایی داشتیم

کودکی ...

کاش میشد بچـگی را زنده کرد..

کودکی شد کودکانه گـریه کرد...

شعر قــــــهر قـــــهر تا قیامت را سرود!!!

آن قیامت که دمــــی بیشتر نبود...

فــــــاصله با کودکی هامان چه کرد؟

کــــــــاش میشد بچگانه خـــــــــنده کرد!!!!"


قشنگ و خیلی هم با مزه :)




نمیدونم چرا هرموقع به این تصویر نگاه میکنم ، خنده ام میگیره ، شمام امتحان کنین ببینین همینطوره

مهربانی...

قلبت را با قضاوتهای بیهوده سنگین نکن ...


آنسان که باران بی چشمداشت ، فارغ از خوبیها و بدیها ...


بر همه جهان میبارد ...


بگذار مهربانیت بر همگان ، یکسان ببارد

عیدتون مبارک :)




عرشیان امشب زمین را لاله باران میکنند

خاک را خوشبوتر از زلف نگاران میکنند

آفرینش فیض از دیدار احمد میبرد

کعبه امشب سجده بر خاک محمد میبرد



این دقیقا" واسه زمان امتحاناته :)




بالآخره امتحانای این ترممونم تموم شد ...

یادمان باشد ...

یادمان باشد در املای زندگی ، همیشه برای محبّت تشدید بگذاریم؛

تا از دوستی و انسانیت حتی نیم نمره هم کم نشود ...

بوی باران ...

بوی باران ...

باز باران میچکد بر برگهای دفترم

قطره هایش واژه های خسته را جان می دهند ...

من به باران زنده می سازم  احساس را

از همین رو شعرهایم بوی باران میدهند ...

اهل پاییزم ولی سرسبزی ام بی انتهاست

هر بهار از نو شکوفا می شود اندیشه ام

الفتی دیرینه دارم با هجوم گرد باد ...

یخ نمی بندد زمستان ، شاخ و برگ ریشه ام

در دلم آتشفشان ، بر دامنم گلهای سرخ

وای از آن روزی که داغ من بسوزاند زمین ...

بستر عمر من از افسوس و از حسرت تهی ست

من نخواهم گشت با اندوه غربت همنشین

سبزی ام را می سپارم بر دل دنیای شعر ...

با کلامم می نوازمهای مرده را

مرهمی همواره می یابم دل آزرده را ...

او که شعر بودنم را این چنین زیبا سرود

سینه ام را خانه ی عشق و امید و نور کرد

با تمام سردی و بی رنگی دنیای ما

زردی افسردگی را از وجودم دور کرد

وسعت دید مرا تا آسمانش اوج داد ...

 و روحم را سبک چون قاصدکها آفرید

من نخواهم مرد حتی زیر صد خروار خاک

زنده میدارد مرا آنکس که دل را آفرید ...


شعر زیبا از غزل آرامش

به همه مهر بورز ...

به طبیعـت
به زمیــن
به ستـــاره
به قناری قفس
به هر آن چیز و هرآن کس که خدا ساخت
مهـــــــربان باش
مهربان باش چو ابر
با تـن نازک گل ، با زمخت تن خار
مهربان مثل نسیم ، مثل آیینه و آب
مثل خورشید درخشان که به هر ذره ی خاک
می درخشد همه روز از سر مهر
زشت و زیبا همه مخلوق خداست
به همه مهر بورز

به اندازه فاصله زانو تا زمین ...

روزی دو مرد جوان نزد استادی آمدند و ازاو پرسیدند:

فاصله بین دچار یک مشکل شدن تا راه حل یافتن برای حل مشکل چقدراست؟

استاد اندکی تأمل کرد و گفت:

فاصله مشکل یک فرد و راه نجات او از آن مشکل برای هر شخصی به اندازه فاصله زانوی او تا زمین است!
آن دو مرد جوان گیج و آشفته از نزد او بیرون آمدند و در بیرون مدرسه با هم به بحث و جدل پرداختند.

اولی گفت:" من مطمئنم منظور استاد معرفت این بوده است که باید به جای روی زمین نشستن از جا برخاست و شخصا برای مشکل راه حلی پیدا کرد. با یک جا نشینی و زانوی غم در آغوش گرفتن هیچ مشکلی حل نمی شود. "
دومی کمی فکر کرد و گفت:" اما اندرزهای پیران معرفت معمولا بارمعنایی عمیق تری دارند و به این راحتی قابل بیان نیستند. آنچه تو می گویی هزاران سال است که بر زبان همه جاری است و همه آن را می دانند. استاد منظور دیگری داشت."
آندو تصمیم گرفتن نزد استاد بازگردند و از خود او معنای جمله اش را بپرسند. استاد با دیدن مجدد دو جوان لبخندی زد و گفت:
وقتی یک انسان دچار مشکل می شود. باید ابتدا خود را به نقطه صفربرساند. نقطه صفر وقتی است که انسان در مقابل کائنات و خالق هستی زانو می زند و از او مدد می جوید.
بعد از این نقطه صفر است که فرد می تواند برپا خیزد و با اعتماد به همراهی کائنات دست به عمل زند. بدون این اعتماد و توکل برای هیچ مشکلی راه حل پیدا نخواهد شد.

باز هم می گویم...

فاصله بین مشکلی که یک انسان دارد با راه چاره او ، فاصله بین زانوی او و زمینی است که برآن ایستاده است.

ماه محرم ...

خبر آمد ز مهی بوی خدا می آید

ماه داغ دل ما ، غرق نوا می آید

دل ببازید عزیزان که زمان الم است

ماه اشک و الم و کرب و بلا می آید


ایام شهادت و سوگواری سرور و سالار شهیدان ، حضرت امام حسین (ع ) و یاران گرامیشان را خدمت شما خوبان ، تسلیت عرض میکنم .

یا حسین (ع )

التماس دعا

مراقب حرفهایمان باشیم ...

زبان استخوانی ندارد اما آنقدر قوی هست که بتواند ی را بشکند
مراقب حرفهایمان باشیم ...

محبت ...

ایستادن اجبار کوه بود ...

رفتن سرنوشت آب ...

افتادن تقدیر برگ ...

و صبر پاداش آدمی ...

پس بی هیچ پاداشی حراج محبت کنیم ، که همه ی ما خاطره ایم ...

آرزویم ...

یاد سهراب به خیر ، آنکه تا لحظه ی خاموشی گفت :

تو مرا یاد کنی یا نکنی من به یادت هستم ،

آرزویم همه سرسبزی توست ...

زیبا ...

ها دریچه ی نفوذند و آنکه صادقانه نفوذ کند ...

پایدارترین مهمان است

تبریک عید زیبای غدیر ...


خورشید شکفته در غدیر است علی

باران بهار در کویر است علی

بر مسند عاشقی شهی بی همتاست

بر ملک محمدی امیر است علی

عید غدیر بر همه شما عزیزان مبارک .


راستش اینطور میگن که روز عید غدیر سادات باید عیدی بدن ، منم از طرف خودم به عنوان عضو کوچکی از خانواده سادات ، این گل های زیبا رو هدیه میکنم به همه شما خوبانم




قابل توجه دوستان خوبی که لطف کرده بودین و در پست قبلی عید رو تبریک گفته بودین : قسمت نظرات وبهاتون واسم باز نمیشد ، نمیدونم چرا سیستم error میده وگرنه حتما" با تبریکات متقابلم در وبهای زیباتون لطفتون رو جبران میکردم . همیشه شاد باشین


خدا از من پرسید: دوست داری با من مصاحبه کنی؟؟

خدا از من پرسید: دوست داری با من مصاحبه کنی؟

پاسخ دادم: اگر شما وقت داشته باشید.
خدا لبخندی زد و پاسخ داد: زمان من ابدیت است، چه سؤالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی؟
من سؤال کردم: چه چیزی درآدمها شما را بیشتر متعجب می کند؟
خدا جواب داد:
- اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ شوند و دوباره آرزوی این را دارند که روزی بچه شوند.
- اینکه سلامتی خود را به خاطر بدست آوردن پول از دست می دهند و سپس پول خود را خرج می کنند تا سلامتی از دست رفته را دوباره باز یابند.
-اینکه با نگرانی به آینده فکر می کنند و حال خود را فراموش می کنند به گونه ای که نه در حال و نه در آینده زندگی می کنند.
- اینکه به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و به گونه ای می میرند که گویی هرگز نزیسته اند.
دست خدا دست مرا در بر گرفت و مدتی به سکوت گذشت ...
سپس من سؤال کردم: به عنوان پرودگار، دوست داری که بندگانت چه درسهایی در زندگی بیاموزند؟
خدا پاسخ داد:
- اینکه یاد بگیرند نمی توانند کسی را وادار کنند تا بدانها عشق بورزد. تنها کاری که می توانند انجام دهند این است که اجازه دهند خود مورد عشق ورزیدن واقع شوند.
- اینکه یاد بگیرند که خوب نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند.
- اینکه بخشش را با تمرین بخشیدن یاد بگیرند.
- اینکه رنجش خاطر عزیزانشان تنها چند لحظه زمان می برد ولی ممکن است سالیان سال زمان لازم باشد تا این زخمها التیام یابند.
- یاد بگیرند که فرد غنی کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که نیازمند کمترین ها است.
- اینکه یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را مشتاقانه دوست دارند اما هنوز نمی دانند که چگونه احساساتشان را بیان کنند یا نشان دهند.
- اینکه یاد بگیرند دو نفر می توانند به یک چیز نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.
- اینکه یاد بگیرند کافی نیست همدیگر را ببخشند بلکه باید خود را نیز ببخشند.
با افتادگی خطاب به خدا گفتم: از وقتی که به من دادید سپاسگزارم، چیز دیگری هم هست که دوست داشته باشید آنها بدانند؟

خدا لبخندی زد و گفت: " فقط اینکه بدانند من اینجا هستم... همیشه "