باز کن پنچره را من تو را خواهم برد
به سر رود خروشان حیات
آب این رود به سرچشمه نمی گردد باز
بهتر آن است که غفلت نکنیم از آغاز
.
.
.
... ...و ... ...
خانه ای میسازیم در بلندای بهار
بر درخت احساس، روی گلبرگ گل نسترنی که از آن عشق خدا می روید
از احساس گل سرخ مدد می گیریم ...
مثل پرنده ای باش که بر روی شاخه ای لرزان آواز می خواند
شاخه می لرزد ، اما پرنده می خواند ...
چون ایمان دارد ، می داند پرواز کردن را ...
دیدن هر بامداد
اتفاق ساده ای نیست! خوشایند است
و تکرار ناپذیر...
گنجشکها همینطوری شلوغش نمیکنند
معجزه را میبینند :)