همه چیز گاه اگر کمی تیره می نماید …
باز روشن می شود زود ،
تنها فراموش مکن این حقیقتی است : بارانی باید ٬ تا که رنگین کمانی
برآید
و لیموهایی ترش ، تا که شربتی گوارا فراهم شود
و گاه روزهایی در زحمت ،
تا که از ما ، انسان هایی تواناتر بسازد ؛
خورشید دوباره خواهد درخشید ، خیلی زود
و تو خواهی دید ...
ان شاءالله
پیرمردی سوار بر قطار به مسافرت می رفت ،
به علت بی توجهی یک لنگه کفش ورزشی وی از پنجره قطار بیرون افتاد
مسافران دیگر برای پیرمرد تأسف می خوردند ...
ولی پیرمرد بی درنگ لنگه ی دیگر کفشش را هم بیرون انداخت
همه تعجب کردند ...
پیرمرد گفت که یک لنگه کفش نو برایم بی مصرف می شود
ولی اگر کسی یک جفت کفش نو بیابد ، چه قدر خوشحال خواهد شد
نتیجه : ببخشید و
لبخند بزنید تا بتوانید راحت تر فراموش کنید