* آوای شاپرک ها *

* آوای شاپرک ها *

سلام به شما دوستان خوبم ، به وبلاگ آبجی صبا ( وب خودتون ) خوش اومدین .
* آوای شاپرک ها *

* آوای شاپرک ها *

سلام به شما دوستان خوبم ، به وبلاگ آبجی صبا ( وب خودتون ) خوش اومدین .

دوست داشتن :)

نظرات 6 + ارسال نظر
baran سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 23:11 http://hastiyonisti.blogfa.com


پرنده ها به حال ما غبطه خواهند خورد ؛

روزی که بی بال پرواز کنیم ...

بسیااااااااااار زیبا ، باران جان

علی داودی سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 21:30

دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم
به دریا می زدم در باد و آتش خانه می کردم

چه می شد آه ای موسای من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه می کردم


نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم
اگر می شد همه محراب را میخانه می کردم

اگر می شد به افسانه شبی رنگ حقیقت زد
حقیقت را اگر می شد شبی افسانه می کردم

چه مستی ها که هر شب در سر شوریده می افتاد
چه بازی ها که هر شب با دل دیوانه می کردم

بسیااااااااااااااار بسیاااااااااااااااااار زیبا بود . مرسی

GH125 سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 19:47 http://ravanshena30semirom.blogfa.com

سلام دوست خوبم
برا این تصاویر مقیاس سنجش ندارم یعنی فک نکنم مقیاس داشته باشه
با این میشه ضریب هوشی تقریبی رو زد
اگه کامل گفته باشی خب یقینا ضریب هوشی بالائی داری
اینا بیشتر برا افراد کم سن انجام میشه تا حدودا بشه حدس زد در چه حدی هس
اما خب جالبه و خوبه ادم یکم ذهنش رو به تکاپو بندازه

سلام
آره به نظرم خیلی جالب بود ، مرسی

GH125 سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 13:41 http://ravanshena30semirom.blogfa.com

سلام صبا خانم عزیز
تو این وبم یه مطلب گذاشتم ببین هوشت چه حد هس
یکم سخته

سلام به شما . چشم ، الآن میام

GH125 سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 12:35 http://semirom-shahreman.blogfa.com

گفتم از زشتی گفتارِ بدم ، گفت : “بیا”

از سیه کاری رفتار بدم ، گفت : “بیا”

گفتم از غفلت دل ، از هوسم ، از نفسم

صاحب آن همه کردارِ بدم ، گفت : “بیا”

گفتم از سرکشیم ، سینه سپر ، داد زدم

نیستم خسته دل از کار بدم ، گفت : “بیا”

گفتم از دوست گریزانم و در خود غرقم

دائما در پی پندار بدم ، گفت : “بیا”

گفتم از گوهر ذکر تو ندارم بهره

غوطه ور مانده در افکار بدم ، گفت : “بیا”

گفتم ای چشمه ی خوبی ، سحری چشم گشا

نگر اعمال شرر بار بدم ، گفت : “بیا”

گفتم ای صاحب این سفره که خوبان جمعند

گفته بودی که خریدار بِدم ، گفت : “بیا”

گفتم آینه شیطان شده بودم عمری

خسته از دست همین یار بدم ، گفت : “بیا”

گفتم خدا ز دست دل من رنجیده

من همان عبد گنهکار بدم ، گفت : “بیا”

مرسی . بسیاااااااااااااااااااااار زیبا بود ، ممنونم .

حجت اله اسدی نسب سه‌شنبه 12 شهریور 1392 ساعت 10:53 http://accountingmanagement.blogfa.com

زندگی و دنیا کوچکتر از اونیه که بخوایم دوس داشتن و محبت کردن رو به فردا موکول کنیم

دقیقا"

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد