* آوای شاپرک ها *

* آوای شاپرک ها *

سلام به شما دوستان خوبم ، به وبلاگ آبجی صبا ( وب خودتون ) خوش اومدین .
* آوای شاپرک ها *

* آوای شاپرک ها *

سلام به شما دوستان خوبم ، به وبلاگ آبجی صبا ( وب خودتون ) خوش اومدین .

کار زیبا و به یاد ماندنی معلم ...

روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که اسامی همکلاسی هایشان را بر روی دو ورق کاغذ بنویسند و پس از نوشتن هر اسم چند خط فاصله قرار دهند .

سپس از آنها خواست که درباره قشنگترین چیزی که میتوانند در مورد هرکدام از همکلاسی هایشان بگویند ، فکر کنند و در آن خط های خالی بنویسند .

بقیه وقت کلاس با انجام این تکلیف درسی گذشت و هرکدام از دانش آموزان پس از اتمام ، برگه های خود را به معلم تحویل داده ، کلاس را ترک کردند .

حتما" ادامه داستان را ، در قسمت * ادامه مطلب * مطالعه فرمایید ...

روز شنبه ، معلم نام هر کدام از دانش آموزان را در برگه ای جداگانه نوشت ، وسپس تمام نظرات بچه های دیگر در مورد هر دانش آموز را در زیر اسم آنها نوشت .

روز دوشنبه ، معلم برگه مربوط به هر دانش آموز را تحویل داد .

شادی خاصی کلاس را فرا گرفت .

معلم این زمزمه ها را از کلاس شنید " واقعا ؟ "

"من هرگز نمی دانستم که دیگران به وجود من اهمیت می دهند!”

"من نمی دانستم که دیگران اینقدر مرا دوست دارند.”

دیگر صحبتی ار آن برگه ها نشد .

معلم نیز ندانست که آیا آنها بعد از کلاس با والدینشان در مورد موضوع کلاس به بحث وصحبت پرداختند یا نه ، به هر حال برایش مهم نبود .

آن تکلیف هدف معلم را بر آورده کرده بود .دانش آموزان از خود و تک تک همکلاسی هایشان راضی بودند با گذشت سالها بچه های کلاس از یکدیگر دورافتادند . چند سال بعد ، یکی از دانش آموزان درجنگ ویتنام کشته شد . و معلمش در مراسم خاکسپاری او شرکت کرد.

او تابحال ، یک سرباز ارتشی را در تابوت ندیده بود ... پسر کشته شده ، جوان خوش قیافه وبرازنده ای به نظر می رسید .

کلیسا مملو از دوستان سرباز بود . دوستانش با عبور از کنار تابوت وی ، مراسم وداع را بجا آوردند . معلم آخرین نفر در این مراسم تودیع بود .

به محض اینکه معلم در کنار تابوت قرار گرفت، یکی از سربازانی که مسئول حمل تابوت بود ، به سوی او آمد و پرسید : " آیا شما معلم ریاضی مارک نبودید؟ "

معلم با تکان دادن سر پاسخ داد : " چرا"

سرباز ادامه داد : " مارک همیشه درصحبتهایش از شما یاد می کرد . "پس از مراسم تدفین ، اکثر همکلاسی هایش برای صرف ناهار گرد هم آمدند . پدر و مادر مارک نیزکه در آنجا بودند ، آشکارا معلوم بود که منتظر ملاقات با معلم مارک هستند .

پدر مارک در حالیکه کیف پولش را از جیبش بیرون می کشید ، به معلم گفت :"ما می خواهیم چیزی را به شما نشان دهیم که فکر می کنیم برایتان آشنا باشد . "او با دقت دو برگه کاغذ فرسوده دفتریادداشت که از ظاهرشان پیدا بود بارها وبارها تا خورده و با نواری به هم بسته شده بودند را از کیفش در آورد .

خانم معلم با یک نگاه آنها را شناخت . آن کاغذها ، همانی بودند که تمام خوبی های مارک از دیدگاه دوستانش درونشان نوشته شده بود .

مادر مارک گفت : " از شما به خاطر کاری که انجام دادید متشکریم . همانطور که می بینید مارک آن را همانند گنجی نگه داشته است . "

همکلاسی های سابق مارک دور هم جمع شدند .چارلی با کمرویی لبخند زد و گفت : " من هنوز لیست خودم را دارم . اون رو در کشوی بالای میزم گذاشتم . "

همسر چاک گفت : " چاک از من خواست که آن را در آلبوم عروسیمان بگذارم . "

مارلین گفت : " من هم برای خودم را دارم .توی دفتر خاطراتم گذاشته ام . "

سپس ویکی ، کیفش را از ساک بیرون کشید ولیست فرسوده اش را به بچه ها نشان داد و گفت :" این همیشه با منه . . . . " . " من فکر نمی کنم که کسی لیستش را نگه نداشته باشد . "

معلم با شنیدن حرف های شاگردانش دیگر طاقت نیاورده ، گریه اش گرفت . او برای مارک و برای همه دوستانش که دیگر او را نمی دیدند ، گریه می کرد .

سرنوشت انسانها در این جامعه بقدری پیچیده است که ما فراموش می کنیم این زندگی روزی به پایان خواهد رسید ، و هیچ یک از ما نمی داند که آن روز کی اتفاق خواهد افتاد .

بنابراین به کسانی که دوستشان دارید و به آنها توجه دارید بگویید که برایتان مهم و با ارزشند ، قبل از آنکه برای گفتن دیر شده باشد.

بیاد داشته باشید چیزی را درو خواهید کرد که پیش از این کاشته اید . 

نظرات 1 + ارسال نظر
GH125 چهارشنبه 20 شهریور 1392 ساعت 22:08 http://ravanshena30semirom.blogfa.com

داستان و نگرفتم
دقیق چی میگه خنگ شدم لابد
دیروز الو،الو یاحسین آنجا جبهه است...

امروز عشق بی پاسخ است

the mobil set is off شماره مورد نظر در دسترس نمیباشد؟

دیروز خدا همراهمان بود

امروز تلفن همراه....

دیروز پلاک ها آدرسی از بهشت

امروز همه آدرس ها گم

دیروز زنده باد بسیجی،بی حجاب محتاج نگاه دیگران است

امروز نگاه زاده علاقه است،حجاب کیلو چنده

دیروز آهنگران،شجریان،صدای خاطره ها

امروز جنیفرلوپز،انریکو،شکیرا

دیروز آب،آیینه،قرآن،خدانگهدار.....

دیروز جبهه،جنگ،کربلا....

امروز بزن به سیم آخر دیوونه شو مثل ما

دیروز کربلا۱،کربلا۲،کربلا۳

امروز ۵۰ میلیارد باد هوا خیالی نیست

دیروز ماشین اداره بیت المال

امروز ماشین اداره مال البیت

دیروز پای مصنوعی،دست نامرئی

امروز اعتیاد،هپاتیپ،اچ آی وی

دیروز نه غربی،نه شرقی

امروز تئوری قرص های اکستازی

دیروز سلام بر چشمان شیشه ای

امروز یک میلیون جراحی بینی،لنزهای رنگی

دیروز آژیر قرمز،اضطراب های زرد،انتظارهای سپید

امروز عشق هایی کز بی رنگی بود

دیروز سفر به چزابه،از کرخه تا راین،بوی پیراهن یوسف

امروز توکیو بدون توقف

دیروز انبوه جانبازان شیمیایی

امروز رادیو فردا،موج بی بی سی

دیروز غروب جمعه انتظار......

امروز غروب شد باز خیالت به سرم زد.....

دیروز وضعیت زرد،آژیر قرمز، خطر

امروز کمربند های لاغری بی خطر

دیروز عشق،ایثار،فداکاری

امروز بیخیال بابا بیا پارتی

دیروز نخل های افسرده،زیتون های کال جوبد،جشن استقلال

امروز cd جشن جدید استقلال و پارتی هنرپیشه ها

مالایق کدومیم....؟؟؟

انقلابمون مبارک.........

به کسانی که دوستشان دارید و به آنها توجه دارید بگویید که برایتان مهم و با ارزشند ، قبل از آنکه برای گفتن دیر شده باشد.

در سراشیبی که نامش زندگیست با همه افتادگی ها می رویم
می رویم شاید که در دشتی بزرگ
بازیابیم آنچه را گم کرده ایم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد