سلام به شما دوستان خوبم ، به وبلاگ آبجی صبا ( وب خودتون ) خوش اومدین .
درباره من
سلام میکنم حضور محترم شما دوستان خوبم . وقتتون به خیر و شادی . ان شاالله سعی میکنم مطالبی که به نظرم قشنگ میاد رو داخل وب، واسه شما دوستان گلم قرار بدم :) ..................................
آرزو دارم ناخواسته به دست آورید، آنچه را که بی صدا از قلبتان گذر کرده است و آنگاه شگفت زده با خود بیندیشید ...............
کسی برایم دعا کرده بود ؟ :)
ادامه...
امروز یک فنجان لبخند به دوستت هدیه کن یک فنجان مهربانی به همسایه ات یک فنجان عشق به مادرت فنجانی از احساس خوب، بردار و خودت بنوش امروز یک فنجان عشق وصفا یک فنجان خدا بیشتر بنوش...
و انسان با یک کلمه سقوط می کند و با یک کلمه به معراج می رود:
کلمه می تواند
تو را مشتاق کند مثل"دوستت دارم"
تو را ویران کند مثل "از تو بیزارم"
تو را تلخ کند مثل "خسته ام"
تو را سبز کند مثل "خوشحالم"
تو را زیبا کند مثل. "سپاسگزارم"
تو را سست کند مثل. "نمی توانم"
تو را پیش ببرد مثل. "ایمان دارم"
تو را خاموش کند مثل. "شانس ندارم"
کلمه می تواند تو را آغاز کند مثل:
از همین لحظه شروع میکنم،
ازهمین نقطه تغییر میکنم،
ازهمین دم یک طرح نو میزنم،
می توانم..
می خواهم..
می شود...
سلام صباجان.از حضور گرمتون خیلی ممنونم.
من شما رو با افتخار لینک کردم.
اگر مایل هستید شما هم لینکم کنید...
سلام عزیزم . خواهش میکنم . همچنین گلم
مرسی عزیزدلم . چشم . حتما"
آجی جون آپم
چشم عزیزدلم . اوووووووومدددددددددممممم
نه در دیروز
نه با فردا
فقط امروز
که از دنیا
همین داریم و
همین دانیم ..!!
بهرام-ط
و انسان با یک کلمه سقوط می کند و با یک کلمه به معراج می رود:
کلمه می تواند
تو را مشتاق کند مثل"دوستت دارم"
تو را ویران کند مثل "از تو بیزارم"
تو را تلخ کند مثل "خسته ام"
تو را سبز کند مثل "خوشحالم"
تو را زیبا کند مثل. "سپاسگزارم"
تو را سست کند مثل. "نمی توانم"
تو را پیش ببرد مثل. "ایمان دارم"
تو را خاموش کند مثل. "شانس ندارم"
کلمه می تواند تو را آغاز کند مثل:
از همین لحظه شروع میکنم،
ازهمین نقطه تغییر میکنم،
ازهمین دم یک طرح نو میزنم،
می توانم..
می خواهم..
می شود...
همیشه سعی میکنیم مثبت بیندیشیم
بازآ که چون برگ خزانم رخ زردیست
با یاد تو دم ساز دل من دم سردیست
گر رو به تو آوردهام از روی نیازیست
ور دردسری میدهمت از سر دردیست
از راهروان سفر عشق درین دشت
گلگونه سرشکیست اگر راهنوردى ست
در عرصه اندیشه من با که توان گفت
سرگشته چه فریادی و خونین چه نبردى ست
غمخوار به جز درد و وفادار به جز درد
جز درد که دانست که این مرد چه مردی است
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
با مردم بیدرد ندانی که چه دردی است؟
چون جام شفق موج زند خون به دل من
با این همه دور از تو مرا چهره زردی است
زیبا بود . مرسی نگان جان
چشم
چشمت به بلا عزیزم
دوستی را که چشم انتخاب کند
ممکن است محبوب دل نشود
ولی آن را که دل انتخاب کند
بی گمان نور چشم خواهد شد
مرسی عزیزدلم